خواستن توانستن است.
زندگی هر چه قدر هم که سخت باشه وقتی تو توش باشی شیرینه عزیزکم
بعد از تعطیلات با کمک از خدای مهربون و گشتن زیاد و صبوری های بابایی یه جا واسه کافی نت پیدا کردیم بالاخره...که قرار شد بابا صبح بیاد کافی نت عصر ها بره شرکت...نمیدونم چی شد که دوست نداشت بره شرکت..من خیلی بهش اصرار کردم که بره...ولی نمیدونم چی شده بود که دیگه علاقه ای به اونجا رفتن نداشت...برام مهم نبود..همین که کنارم بود و کمکم میکرد برام یه دنیا ارزش داشت....
طلای مامانی دوباره مجبور شدم تو رو بزارم پیش مامان جون زهره...که شما هم اصلا بدت نمیومد حسابی بهت خوش میگذشت...
شیرین زبون مامانی...هر روز یه کلمه جدید میگفتی و هر روز با بابایی کلی ذوقت میکردیم...و با هم از حرف زدن قشنگت میخندیدیم....زندگیمونو شاد کردی قندک مامان...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی